پارك با مامان جون
امشب برا افطار رفتيم خونه مامان جون(مامان زهرا) البته چون حوصله نداشتم افطار درست كنم و شما تمام انرژي منو گرفتي زنگ زدم مامان جون گفتم دارم ميام با بابايي رفتيم اونجا بعد از افطار مامان جون دستتو گرفت برد پارك سر كوچه كلي خوش گذروندي سوار تاب شدي سرسره بازي كردي خيلي بهت خوش گذشت دست مامان جون درد نكنه اون طرف پارك پسرا داشتن فوتبال بازي ميكردن مامان جون حواسش بود كه توپ بهت نخوره عزيزم بعد از بازي كردن شما به اتفاق مامان جون و من اومديم خونه شما تازه ياد گرفتي ميري سراغ اب سردكن نشون و ابو تا اخرش ميريزي رو زمين و بابا جون و مامان جون به جايي كه دعوات كنن كلي ذوقت ميكنن و قربون صدقت مي...
نویسنده :
امیر و مریم
3:10